Wednesday, December 10, 2003

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Tuesday, December 02, 2003


حالا که این وبلاگ بیچاره رو به خاطر دری وری گفتن از خواب خوش زمستونی چند لحظه بیدار کردم بذار اینم بگم

عالیــــــــــــــــــــــــجناب کرم دوباره مینویسه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Monday, December 01, 2003


عرض شود که من قصد ندارم دوباره در اینجا رو وا کنم
اما یه چیزی رو باید بگم
ممکنه خیلی ها هنوز جریان کلاغ سیاه یادشون بیاد
از میون این بعضی ها، احتمالا بعضی ها یادشون میاد که چه کسایی هیزم بیار معرکه بودن و هر روز آتیش خودکشی کلاغ سیاه رو سوزناک تر میکردن
هر کی نمیدونست اونا چه کولی های آب زیر کاه و موذی هستن قطعا به نظریه های جدید و امیدوار کننده ای راجع به عواطف قرن جدید میرسید
خلاصه میکنم
چند روزه که کلاغ سیاه برگشته
اوه شوخی میکنین؟!
واقعا انتظار داشتین آذر و قاصدک داد و بیداد کنن و از اینکه احساساتشون به بازی گرفته شده زمین و زمون رو به هم بریزن؟ ــ این درست همون کاریه که واسش ساخته شدن ــ
نه نه نه، لطفا انقدر شوخ نباشین

من چند ساعت پیش یه کامنت برای آذر گذاشتم، و اون کامنت منو پاک کرد
شوخی نکنین! انتظار داشتین کار دیگه ای بکنه؟ مثلا به مغزش فشار بیاره و از استعدادهای هنری زیادی که همه ی ما در اون زن پاچه پاره سراغ داریم استفاده کنه و منو له کنه؟
نه نه نه، اگه یه کم باهوش باشین میتونین به راحتی دور این گزینه خط قرمز بکشین

نه این آدمایی که اسمشونو بردم ارزش روده درازی دارن، نه من حوصله ی این کارو دارم
کامنتی که برای آذر گذاشتم این بود:

یکی بود، یکی نبود
چند تا پیرزن گل و گنده بودن، که دهن های گشادی داشتن
خیلی دلشون میخواست که یه روزی دست جمعی دهن های گشادشونو وا کنن و یه "هـــــــــــــــــــــــــــــــاه" گنده به افتخار چشمه ی جوشان دانایی و بلند نظریشون راه بندازن.
اما هیچ وقت پیش نیومده بود، واسه همینم رویای اون "هاه" مدت ها بود که توی دلشون مونده بود
هر موقع که فیلم های خصوصی که تو گرد همایی های شبانه از شهناز تهرانی گرفته بودن نگاه میکردن، بیشتر مصمم میشدن که دست به یه کار بزرگ بزنن

تا اینکه یه روز بوی سیر و تخم مرغ گندیده و هر آشغالی که فکرشو بکنی همه ی وبلاگستونو برداشت.
فکر میکنین این بو چی بود؟

1- کامیون ویژه ی حمل آشغال وسط راه چپ کرده بود؟
2- خدا قهرش گرفته بود و ریده بود رو دنیا؟
3- دماغ همه ی اهالی شهر با همدیگه مشکل پیدا کرده بود؟

نه نه، دوستان عزیزم،
این بو چیزی نبود جز یه تصمیم
آذر و قاصدک تصمیم گرفته بودن که یه سلیطه بازی حسابی اونم از نوع اروتیکش راه بندازن
قرار بود که کلاغ سیاه مرحوم، هر شب به خواب یکی از اونا بره، اونم با اسب سیاه بالدار، و شنلی که به نشان پیروزی در هوا تکون میخوره
کلاغ افسانه ای هر شب به خواب یکی از این پیر زن های گل و گنده ی دهن گشاد بو گندو میرفت، و کمی کلیتوریسشون رو تحریک میکرد
البته نه به طور کامل، فقط کمی این کارو میکرد
در حدی که اون ها فردا صبح که از خواب بلند میشن، با یک دنیا شهوت و احساس نا تمومی به وبلاگشون حمله کنن و آه و اوه درخوری سر بدن

کثافت های آشغال
خالقزی های نکبت و روشن فکر من که ندای آدم بودنتون کون خر مش حسن رو پاره کرده
هرگز فراموشتون نمیکنیم
شما برای همیشه فهرمان خواهید ماند.

پ.ن: با تشکر ویژه ازخورشید خانوم عزیز که خرما پخش میکردن، البته ایشون به دلیل کمی سن نمیتونن جز قهرمانا محسوب بشن، و این در حالی است که ما فکر میکنیم بی گناه و ساده لوح هم هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Home